من یک ستاره دارم.یک ستاره که به آن مباهات میکنم.اما دیگران_که لعنت بر این دیگران،که تف بر این دیگران_ مدام عتاب ام میکنند.آنها نمیفهمند.آنها هیچوقت نفهمیده اند،حتی خودشان را!

می پندارند که من یک احمقِ خیال پرست ام.اما اگر نظر من را بخواهید،برای خیالات،پرستیدن کم است!

شاید دوستم، راست می گفت!شاید براستی چیزهایی برای تشابه بین من و شازده کوچولو وجود دارد.درست بیاد ندارم که گلی را داشت یا ستاره ای را،یا شاید هم سیاره ای را!تنها میدانم مینشست و زل میزد به آسمان.شاید هم یک ستاره داشته.همچین بعید هم نیست.وگرنه چرا باید زل بزند به آسمان؟!

درست است!لابد زمانی که با گلش قهر بوده،یک ستاره برای خودش جور کرده.ستاره ای که مدام بهش چشمک میزده.ستاره ی من اما،چشمک نمی زند.یعنی اصلا نگاهمم نمی کند.گاهی هم که گذر چشمانش می افتد بر من، چنان تهی از احساس است که شک میکنم به چشمهایم؛اصلا او مرا نگاه می کند یا ذهنش در ناکجا آبادی گیر است؟!

من یک ستاره دارم.یک ستاره که توی آسمان نیست،اما به اندازه ی تمام ستاره های آسمان ،نورانی ست.

الحاقیه:«و ستاره،خاموش است!همانند تمام روزهایی که گذشت!»

+@ablag2