سرش را میگیری تهش در میرود،تهش را میگیری سرش؛زندگی را میگویم.

میخواهی دراکولا را روشن نگه داری،تمرینهای ریاضی ات میماند.ستاره ها را خاموش میکنی،خورشید غروب میکند و ستاره های دیگری رخ مینمایند.

نمیدانم کی و کِی این دنیای مجازی را کشف کرده است.اما لابد میدانسته چطور باید همزمان هردوتایشان را مدیریت کند.مثل مردی که دو تا زن دارد؛اما مردها هم نمیتوانند عدالت را رعایت کنند.یعنی اصلا چطور میتوانند؟! برنامه ی تلویزیونی نیست که بخواهند از فلان تا بهمان ساعت،خانه ی اولی باشند؛از بهمان تا فلان ساعت دیگر بروند خانه ی دومی؛امشب اینجا.فرداشب آنجا.

این است که میگویم باید یکی را رها کرد؛دست کم برای مدتی.آدمها یکبار بدنیا می آیند و یکبار هم میمیرند.اما چطور میتوانند دو بار زندگی کنند؟!چطور میشود در دو دنیا زیست؟!تکنولوژی میگوید میشود.اما مفت میگوید؛زر اضافی می زند.به این هم میگویند زندگی؟!یا مَثَل همان روباهی ست که ازینجا مانده و از  آنجا رانده شده است؟!شاید هم از اینجا رانده شده و از آنجا مانده است.فرقی نمی کند؛اصل طرد شدن و تنهایی ست؛اما با تنهایی میشود کنار آمد؛یک نفر پیدا میشود و تو دیگر تنها نیستی.اما طرد شدن فرق میکند.باید بروی بمیری.سرت را روی زمین بگذاری و بمیری؛کنار آمدنی وجود ندارد.

از کجا طرد شده ام؟!از کجا مانده ام؟!جواب در ابهام و وضوح غوطه ور است؛اما مهم نیست؛ما در خلأء ای زندگی می کنیم که با رخدادی آغاز شده است و به رخدادی دیگری خاتمه می یابد و بین این دو -که ممکن است سالها فاصله باشد-خلاءای وجود دارد؛در این خلاء،غوطه وری طبیعی ست.

پی نوشت:‌‌ ستاره ها خیلی مهم اند؛خاصه آسمانی هایشان.