اینجا* بود که برای اولین دچار شدم.دچار چشمهایی که با نگاهش قلبم را میسوزاند!

اما طبق معمول این یکی هم کثافت مطلق بود؛من نمیگویم.استیو تولتز میگوید؛که عشق یک طرفه کثافت مطلق است!

البته نمیدانم این قضیه چند طرفه است و یا اصلا طرفی دارد.اما میدانم برای من اولین بود.دختر یازده ساله دچار شده ومعشوق است که جاودان میشود؛در ذهن.در خاطرات.

من میگویم عشق های اول هرگز تمام نمیشوند.چون شروعی ندارند؛فراموش میشوند.زیر خروار ها خاک دفن میشوند؛ غسال زمان است و گور کن مکان.

حالا بعد از آنهمه وقت او را میبینی.دیگر چه انتظاری میتوان داشت؟!

حالا همه ی آن خاطرات مدفون نبش قبر شده اند.اما به گونه ای دیگر. دخترک تغییر کرده است؛زمان تغییر کرده است؛مکان تغییر کرده است؛و بیشتر از همه او تغییر کرده است.اما یک چیز هنوز سرجایش به قوت قبلی باقی ست؛آن کثافتِ مطلق؛آن عشقِ یکطرفه!

میخواستم بگویم تو فاصله ات با من سه متر بود و من نتوانستم تورا ببینم و این دارد مرا می کشد؛ذبح ام می کند.اما بجایش میگویم تو دور ترین آدمِ نزدیک منی.

با عشقهای دوطرفه،شکستهای عشقی و هر چیز دیگری میتوان یک کاری کرد.اما با سردرگمی،ندانستن ها و ندیدن ها نمیشود.

فقط میتوان زیر نور ماه نشست...ماه بالای سر تنهایی ست!


این تنها احساسِ من است؛عشق به آدمهایی که نمیدانمـ شان.

این تنها احساس من است؛نمیدانم با آن چه کنم.گریه کنم؟!غصه بخورم؟!فریاد بزنم؟!...

من اینها را بلد نیستم.من فقط میتوانم عاشق شوم؛عاشق بمانم...

الحاقیه:« حالا که همه ی هست و نیستم را اعتراف کرده ام این را هم اضافه کنم که من یک سوم زندگی ام را به دیزالو مدیونم؛به خودش و قلمش.»

پی نوشت:«میخواهم مجموعه اعترافاتم را با این آهنگ نحس کامل کنم؛تنها آهنگ فارسی ای بود که در لیست موسیقیهایم پیدا کردم.با کلی خاطره ی بد.به بدیِ صدای خواننده؛مخصوصا آنجا که میگوید"بی استرس،به زندگیت برس!"



* منظور از اینجا،بیان نیست.همانجایی ست که درحال نوشتن این متن بودم.