اینجا خلوت است.اما ساکت نیست.یعنی پارس سگها سکوت را حرام کرده است.همیشه واق واق میکنند؛بعید میدانم پارسشان معنیِ خاصی داشته باشد.بیشتر از روی عادت ست.من هم عادت کرده ام؛به دروغ گفتن.دروغهای کوچک.آنها که اصل مطلب را دستخوش تغییر نمیکنند.اما من را یک دروغگو‌بار می آورند.یعنی مگر فرقی می کند؟!دروغ گو صرفا دروغ گوست.برای نیل آرمسترانگ هم فرقی نمی کرد یک قدم بردارد یا تمام کره ماه را دور بزند؛بالاخره او اولین آدمی بود که قدم در ماه گذاشت.حتی به اندازه ی یک قدم؛یک قدم کوچک برای یک مرد اما یک جهش بزرگ برای بشریت؛چیزی که خودش گفته بود.

حالا این قدم های کوچک،این دروغهای ناچیز،قبل از آنکه دیگران را فریب دهد خودت را می فریبد.یک جور خودفریبی ست؛برای آنکه دروغگوی خوبی باشی.حتی اگر بدترین دروغگو هم باشی فرقی نمیکند؛اولین قربانی یک دروغگو خودش اوست.