لحظه ی با ارزشی ست؛وقتی از آنهایی که توقع اش را نداری،آرامش می یابی؛مانند وقت استراحت بین درس دادن معلم. باید قدر این لحظات را دانست.به هر حال این لحظه ها هستند که به سرعت ابر میگذرند. و هیچگاه بازنمیگردند؛این غم انگیز ترین داستان است.

صحبت از داستان شد؛این روز ها،در حال گذراندن داستانی تراژدیک در پس زمینه ی زندگی ام هستم. اندوهی عظیم و بی پایان که به زندگی ام سکوت و آرامش داده است؛مگر این همان چیزی نبود که روزها را بخاطرش عجولانه گذراندم و دست به کارهای نادرست زیادی زدم؟

هنوز هم میخندانم.و حتی بیشتر از،میخندم؛خنده ای عمیق و بی صدا.

با تکیه براین آرامش درونی،بیشتر از گذشته میتوانم خودم باشم.از غم،بیش از آنچه شادی عرضه میدارد،میتوان آرامش کسب کرد.این اندوه،سزاوار دوست داشتن است.همانطور انسانهای منفرد و تک افتاده؛آنهایی که نمیخواستند و محکوم به تحمل شدند.این شکیبایی ستودنی ست. انسانهای تک افتاده،آنها که در تنهایی خود غوطه ورند،بیش از هرکس دیگری میتوانند صدای وجودشان را بیابند.

رهبران جنگها،با شعار های حماسی مردم را گروه گروه به  جبهه های نبرد می کشاندند.وحالا،من شعاری دارم که راهم را از تمام آن گروه ها جدا میکند؛انسانها را رها کن،دنبال صدای درونت برو...

در پس این سکوت و آرامش صدایی خفته ست؛صدایت را بیدار کن و فریاد بکش.

  

الحاقیه:همیشه نوری وجود دارد؛برای کسی که میخواهد ببیند.  _امام علی


امام سجاد:إنَ الله یُحِبَّ کُلَّ قَلب حَزین...