دراکولا

to Die,to be really dead.that must be glorious

یک چیزی درباره ی خانم ویلیامز باور پذیر نیست- نمی‌گویم عجیب و نمیخواهم قضیه را گنده کنم- و آن اینکه خانم ویلیامز اسامی، عناوین و القاب را بدون هیچ معنا و مفهوم پنهان شده ای در ورای آن  انتخاب می کند. نمونه اش همین دراکولا. خانم ویلیامز حتی کتابش را هم نخوانده. و حتی داستان اصلی را هم نمی داند. فقط میداند یک میناست و به تبع آن یک جاناتان هارکر و یک ون هلسینگ که هنوز خاصیتش برای او کشف نشده. یعنی میخواهم بگویم این خانوم ویلیامز علاوه بر این که نمی‌دانسته داستان دراکولا از چه قرار است، ابدا علاقه ای هم به آن نداشته. اما حالا، باید با ترکیب obsessed with توصیفش کرد.
بقول مری شلی : هر آنچه خون را در رگ منجمد کند و ضربان قلب را تسریع ببخشد.anything that curdled the blood and quicking the beating of the heart.

Dracula 2013:🎬

۲۶ ـُـمین روزِ سال ۰
Miss Williams

یک ویلیام که شکسپیر نیست.

خانم ویلیامز امتحانش کرده است و انگار حقیقتا قابلیت نوشتن از زبان اول شخص را ندارد. درست مثل اینکه به  PTSD پس از خوانده شدن دفترخاطرات توسط خوانواده دچار شده باشد. به هر حال، این هم یک جور بلاست که می تواند هر زمان دلخواه بر سرش نازل شود. اما درباره ی بقیه بلایا، میخواهد کنترلشان کند.میخواهد به زندگی ای جز آنچه سزاوارش است و می‌خواهد رضایت ندهد.حتی به قیمت زجر کشیدن.مگر نه اینکه تنها مقصد به مسیر معنا می دهد؟ اسمش را بگذارید کمالگرایی اما این لجاجت است. 

پ.ن: گفته بودم خانم ویلیامز فتیش کتاب های قدیمی گرفته؟ اون برگ های زرد و شکننده و خشک که بوی خاک میدن. و جلد های  گالینگور مشکی و بخصوص زرشکی که زرکوب شدن...

 

۱۶ ـُـمین روزِ سال ۳
Miss Williams

هولدن کالفلید و چند چیز دیگر

نیچه زر مفت می زد که می‌گفت هر آنچه تو را نکشد، قوی تر ات می کند.همینگوی هم یکبار گفته بود از محل زخم هاست که نور وارد میشود. حالا نمیخواهم به آقای هِم فحش بدهم. جای ارنست روی چشم های ماست.حتی اگر گاهی اوقات یک زری هم بزند. گفته بودم وداع با اسلحه اش را برای خواندن دوباره ی ناتور دشت نیمه کاره رها کردم؟ و نه فقط خواندنِ کتاب سالینجر- سالینجری که در ناتور دشت اش به طور مستقیم همینگوی را زیر سوال برده بود- که برای خواندن «دوباره» ی ناتور دشت!
از شرم حتی نمی توانم توی چشمهای ارنستِ عکس پشت کتاب نگاه کنم. کتابهای ارنست برای تغییر مکان و اتفاقات مناسب اند.اما هیچوقت آدم مشخصی وجود ندارد که بشود دست در گردنش انداخت و به حرفهایش گوش داد. آدم ها دور اند اما اتفاقات تو را احاطه می کنند. هولدن یک رفیق دست در گردن انداز مناسب بود برای تنهایی نوزده سالگی ام.با لودگی مناسب و خالی بندی های به جا. همیشه همان دروغ هایی را سرهم می کرد و قصه هایی را می ساخت که دلت می خواست بشنوی. بعد لابد دست اش را از دور گردنت باز می کرد و آنها را توی جیب هایش می‌گذاشت و با خودش می گفت: عجب خری! باید زودتر از شرش خلاص شوم.
به گمانم برای همین سالینجر نشر آثارش را متوقف کرد. از آن  حجم خر هایی که میخواستند  هولدن کالفیلد باشند به ستوه آمده بود.اما من به خودش هم گفته ام، هیچوقت حتی به هولدن بودن فکر هم نکرده ام. شاید خواهر کوچک هولدن،فیبی. یعنی چرا باید برایم اهمیتی داشته باشد مرغابی های پارک، زمستان ها کدام گورستانی میروند؟ همیشه نگران اوضاع مدرسه  بوده ام. و بعد از آن لابد دانشگاه. از طرفی، کی دلش میخواهد ناتورِ دشت باشد؟ جمله ی اول این پست را که نوشتم میخواستم بگویم بیماری چیزی ست که آدم را نمی کشد اما زندگی را با صبر و حوصله از دماغت در می آورد. 
شاید بعداً درباره ی اینکه چرا نیچه زر مفت زده درست و حسابی بنویسم. اما نه حالا.

۲۷۳ ـُـمین روزِ سال ۴
Miss Williams

Nobody lies

در اغلب مواقع، ما معترف ایم که شخص مقابل ، همان شخصی نبوده که انتظارش را داشته ایم. که بعد از مدتی عوض شده است. این تفکر،باعث میشد بخواهم با آدم های کمتری آشنا شوم. اما یک لحظه صبر کن، اگر این تنها خاصیت شروع هر چیزی باشد چه؟ اگر به دلیل شناخت ناکافی، برای شخصی که چیزی را با او شروع کرده ایم ، در دنیای خودمان به اندازه ی کافی جا وجود دارد، و اگر تنها بخاطر این شناخت ناکافی توانسته ایم او را در کنارمان داشته باشیم، پس شروع ها هیجان انگیز نیستند؟ 
زمانی که ناگزیر می دانیم بندرت یک شخص می تواند در دنیای ما - در دنیای معیار ها و دسته بندی های ما- دوام بیاورد، تنها شروع است که می تواند این کار را به مدت کوتاهی انجام دهد. بعد از آن، گند همه چیز در می آید. ادامه دادن دیوانگی ست. باید با یک شروع دیگر، خود را درگیر ناشناخته هایی کنیم که بسرعت تغییر پذیر اند‌. پایان چیز بدی نیست،وقتی یک شروع هیجان انگیز دیگر در انتظار ماست.
پ.ن: سه قسمت از سریال تازه بیرون آمده ی «همسر مسافر زمان» دیدم و قبل از آن که گندش در بیاید، همانجا رهایش کردم.
نمی توانم ایده ی سریال را قبول کنم. سفر در زمان، دست کم طوری که سریال به ما نشان میدهد، غیر منطقی ست. مسافر زمان، به گذشته برمیگردد تا به نسخه ی کودکی اش مهارتهای لازم برای هر جهش زمان را آموزش دهد در حالی که تغییر در زمان ، اجتناب ناپذیر است و همین شخص، نمی تواند مانع مرگ مادرش شود. 
از طرفی، اتفاقات چه زمان برای اولین بار رخ دادند؟ 

 

۷۴ ـُـمین روزِ سال ۰
Miss Williams

A butterfly only stay for a while.

چیزهایی هستند که من را به وجد می آورند و این چیزها ، بندرت محبوب و قابل بیان اند. سریعا رد می‌شوند. با یک نگاه منطقی و سالم، حتی ممکن است من را به بیماری ای روانی محکوم کنند. اما من از این چیزها لذت میبرم. با وجود آنکه میدانم(nevertheless) ، یکی از آنها بود.البته تنها به اندازه ی سه قسمت آغازین. معمولا سریال ها را برای شروع  نگاه میکنم. اگر قوت اولیه حفظ شود، آن را ادامه می دهم. اما هرگز قسمت آخر را تماشا نمی کنم. یک جور فریب ذهنی ست؛ برای تمام نشدن تمام چیزهایی که نمی خواهم تمام شوند.
پروانه، نه به آن منظور و نمادی که در سریال به کار رفته بود، که به معنایی دیگر ، برای من با ارزش شده است. پروانه، یک مثال صادق از رفتاری ست که در تمام دوران کودکی و نوجوانی و بعد از آن جوانی، از روی غریزه انجامش دادم؛ یک جا نماندم، با یک نفر نماندم. و یک پروانه شدم. یک پروانه ی سفید بدون خط و خال. هیچ دوستی نبود که آن را به من نسبت بدهند و در عین حال، به تمام آدمهایی که همکلاسی ام بودند به طریقی، نزدیک بودم. پای درد و دل هایشان نشسته بودم. راز هایشان را نگه داشته بودم. اما دوست نزدیک شان نبودم. 
یک شب بخاطرش گریه کردم. بعد از بیست سال، از این موضوع شرمنده بودم. چون نمی‌دانستم یک پروانه ام. چون برای رفتارم اسمی پیدا نمی کردم. 
حالا یک اسم پیدا کرده ام. یک سبک پیدا کرده ام.
به گمانم اسامی ، به  آسان تر پذیرفتن چیزی که هستیم کمک زیادی می کنند.حتی شاید به همین یک علت، وجودیت دارند. 
من یک پروانه ام.حالا یک اسم دارم؛ پس مقبولیت دارم.

 

 

 

 

۶۴ ـُـمین روزِ سال ۱
Miss Williams

یادداشت اول

اینجا یک گورستان متروکِ حسابی ست. جایی که تابوت دراکولا برای مدت‌های بیشتر و بیشتری باز نمی شود. کنت دراکولا ، برای مدتی نمی خواست بیرون بیاید. حالا، نمی تواند. لولاهای روغن کاری نشده زیر باران های اخیر، به کلی زنگ زده اند و به سختی در جای خود حرکت میکنند. قوای تحلیل رفته ی جناب کنت به او اجازه ی خروج نمی دهد. فکر می کند.میبیند چندان هم مایل به بیرون آمدن نیست. مایل به تعقیب و ترغیب دختران جوان سرمست نیست. به نزدیکی آدم ها. و بعد، نشان دادن چهره ی حقیقی اش. کنت دراکولا میخواهد مستقیما برود سر اصل ماجرا؛ فرو بردن نیش در گردن یک انسان بدون تمام رمانتیک بازی های مقدماتی.

دراکولا خسته است. از  تمام خون خواری هایی که  به نام او تمام میشود در حالی که هر یک از آدمها، هر شب و روز، چنگالهایشان را دور گلوی یکدیگر فشار می دهند و نیش هایشان را چنان با ظرافت در گلوی قربانی فرو می کنند و سپس  با عطشی دیوانه وار  از خون یکدیگر می مکند وخیالشان راحت است همه چیز درست پیش رفته است. دراکولا از جای نیش هایی که در روز ثبت می شود خسته شده است.

هنوز هم تمام خونخواری ها را به پای کنت دراکولا می نویسند.

 

 

۳۹ ـُـمین روزِ سال ۸
Miss Williams

The art

ما با هنر خودمان را عریان می کنیم. با کلمات ، رنگ ها، نُت ها و حتی پارچه ها. می گذاریم چیزهایی از درونی ترین بخش ما به بیرون جاری شوند. ما با هنر عقده گشایی می کنیم و بعد آرام می شویم.با هنر فریاد می‌زنیم و خالی میشویم. به همین سبب، همیشه می ترسیم. از رویارویی آثارمان با قضاوتها. گاهی جرئت پیدا می کنیم. اگر تحسین شویم ادامه می دهیم و یک هنرمند واقعی محسوب میشویم. اگر شانس بیاوریم در قطعه ی هنرمندان دفنمان خواهندکرد.اما همه ی ما هنرمندیم. هنر، توانایی نیست؛شیوه است. راهی برای جاری شدن به بیرون. آنچه به آثار ارزش و جایگاه می دهد آن چیزی ایست که درون ماست. یک اثر هنری ارزشمند نیست مگر اینکه خالقش چیزی باارزش در درون داشته باشد.

 

 

 

۲۳۹ ـُـمین روزِ سال ۵
Miss Williams

Another love

تام اودل حرف صادقانه ای میزند؛برای گرفتن دستهای جدیدی که بسویش دراز شده اند، برای فشردن و بوسه زدن بر آن دست ها ، جانی ندارد. که تمام اشکهایش در عشق نافرجام دیگری خرج شده اند.
در لحظات پایانی فصل اول sanditon، شارلوت ، دختری که تا قبل از بیرون آمدن از روستا چیزی از عشق نمی دانست ، با چشمهایی آغشته به اشکِ ناکامی  در درشکه ای نشسته بود و به روستایش برمی گشت.
البته که آن اشک ها خشک خواهند شد.حتی در عرض چند ثانیه. اما چیزی از درون، چیزی از اعماق ما، هرگز مثل قبل نخواهد شد.

“No man ever steps in the same river twice. For it's not the same river and he's not the same man.” - Heraclitus

پ.ن: داشتم فکر می کردم اگر عشق و محبت قرار داده شده درون ما جیره بندی شده باشد چه؟ اگر حقیقتا برای اشک های ریخته شده جایگزینی نباشد؟ آنوقت با چه کسی خواهیم رقصید؟! 

 

 

۲۱۶ ـُـمین روزِ سال ۳
Miss Williams

لبخند

لبخند را باید برای نه بیان احساسات خوشایند، که برای عقب راندن احساسات ناخوشایند ساخته باشند.
پ.ن: چون باید لبخندهای زیادی بزنم، دندانهایم را ارتودنسی کردم.

 

 

 

 

۲۰۴ ـُـمین روزِ سال ۳
Miss Williams

Im just like dr jekyll and mr hide.

"دشمن ترین دشمن تو ، دیوی ست که درون توست."

 زیر ترقوه ها،در هر دوطرف ، خط بخیه تا جایی که به استخوان جناق می رسید ادامه داشت. دور مچ ها، روی بازوها ، خطی در وسط شکم و بالای زانوان و حتی روی مچ پاها هم همینطور.تمام اندام های داخلی را در آورده بودند.همه شان - همه ی رگ ها و تمام اعصاب مرکزی و محیطی- جایگزین شده بودند.اعضا از اشخاص مختلف به قرض گرفته شده بود.یک سرقت بزرگ اما مخفیانه از قبرستان.یک عضو کوچک؛شاید یک قلب به اندازه ی مشت دست.و بعد تمام اینها در بدنی گردهم آمده و در نهایت راهیِ همان قبرستان می شدند. بعد از چند ده سال، مردگان دست هایشان را از زیر خاک نم گرفته دراز می کردند و هر کدام، عضو به سرقت برده شده ی خودش را برمیداشت.آن را در بدنی که دیگر خیلی بدن نبود می گذاشت و آنکه کلیه اش را پس می گرفت سعی می کرد نیمی از کلیه ها را زیر دنده ها و اندک گوشت فاسدی که میان استخوان ها تار عنکبوت تشکیل می داد جا دهد. 
تمام اعضا جایگزین شده بودند جز آنچه مغز و خون می نامیدند. دکتر با پارچه دستهایش را پاک می کرد. گفت: حالا دیگر فقط یک نفر نیستی مرد جوان، هزاران نفری. هزاران نفر! 
- مگر قبل از این فقط یک نفر بودم؟ 

 

 

​​

 

At day I am all gentle and kind
At night  it will appear, my second mind.
What seems to be a man at ease
is man bearing a dreadful disease.
I walk around with something to hide
I'm just like Dr Jekyll and Mr Hyde!

When daylight ends and darkness falls
My mind turns and the Demon calls.
From a gentleman to evil I turn
I will slipp your throat and let your body burn.
I've got so much anger inside
I'm just like Dr Jekyll and Mr Hyde!

 آنچه از ترس خون را منجمد کند و ضربان قلب را بالا ببرد.

۲۰۳ ـُـمین روزِ سال ۰
Miss Williams