نیچه زر مفت می زد که می‌گفت هر آنچه تو را نکشد، قوی تر ات می کند.همینگوی هم یکبار گفته بود از محل زخم هاست که نور وارد میشود. حالا نمیخواهم به آقای هِم فحش بدهم. جای ارنست روی چشم های ماست.حتی اگر گاهی اوقات یک زری هم بزند. گفته بودم وداع با اسلحه اش را برای خواندن دوباره ی ناتور دشت نیمه کاره رها کردم؟ و نه فقط خواندنِ کتاب سالینجر- سالینجری که در ناتور دشت اش به طور مستقیم همینگوی را زیر سوال برده بود- که برای خواندن «دوباره» ی ناتور دشت!
از شرم حتی نمی توانم توی چشمهای ارنستِ عکس پشت کتاب نگاه کنم. کتابهای ارنست برای تغییر مکان و اتفاقات مناسب اند.اما هیچوقت آدم مشخصی وجود ندارد که بشود دست در گردنش انداخت و به حرفهایش گوش داد. آدم ها دور اند اما اتفاقات تو را احاطه می کنند. هولدن یک رفیق دست در گردن انداز مناسب بود برای تنهایی نوزده سالگی ام.با لودگی مناسب و خالی بندی های به جا. همیشه همان دروغ هایی را سرهم می کرد و قصه هایی را می ساخت که دلت می خواست بشنوی. بعد لابد دست اش را از دور گردنت باز می کرد و آنها را توی جیب هایش می‌گذاشت و با خودش می گفت: عجب خری! باید زودتر از شرش خلاص شوم.
به گمانم برای همین سالینجر نشر آثارش را متوقف کرد. از آن  حجم خر هایی که میخواستند  هولدن کالفیلد باشند به ستوه آمده بود.اما من به خودش هم گفته ام، هیچوقت حتی به هولدن بودن فکر هم نکرده ام. شاید خواهر کوچک هولدن،فیبی. یعنی چرا باید برایم اهمیتی داشته باشد مرغابی های پارک، زمستان ها کدام گورستانی میروند؟ همیشه نگران اوضاع مدرسه  بوده ام. و بعد از آن لابد دانشگاه. از طرفی، کی دلش میخواهد ناتورِ دشت باشد؟ جمله ی اول این پست را که نوشتم میخواستم بگویم بیماری چیزی ست که آدم را نمی کشد اما زندگی را با صبر و حوصله از دماغت در می آورد. 
شاید بعداً درباره ی اینکه چرا نیچه زر مفت زده درست و حسابی بنویسم. اما نه حالا.