مادر بچه را خواباند روی پاهایش و به امید اینکه زودتر خوابش ببرد به تکان ها شدت داد.در این بین برایمان تعریف کرد که خیلی دلش میخواسته اسم بچه را بگذارد  "طاها".بعد هم آهی کشید و اضافه کردش که تو زندگی هیچی همانطوری که میخواسته پیش نرفته..‌.
راست هم میگفت!عباس بچه ی همسایه مان دوسال وسه ماه پول جمع کرد که طوطی بخرد_بیچاره عشق طوطی بود_ آخر سر هم وقتی داشت از پرنده فروشی برمی گشت یک وانتی بهش زد وخودش وطوطی اش را فرستاد آن دنیا.
بچه تا مچ دستش را داده بود تو حلقش.مادر دست بچه را بیرون آورد و به پرز های قالی نگاه کرد:یکماه قبل از بدنیا اومدنِش یهو سر وکله ی پدربزرگش پیدا شد و گفت الّا و بلّا اسمِش رو بزارید محمد...ما هم توافق کردیم که بالاخره اسمش بشه <محمد طاها>. اما باباش زیر بار نرفت.گفت به اسم بچه نباید پسوند آویزون باشه و چه معنی داره یه آدم دو تا اسم داشته باشه...
به اینجا که رسید ساکت شد.
خواهر بچه آمد تو اتاق و گفت:اسمش رو گذاشتیم محمد.
پرسیدم:محمدِ چی؟
_ محمدِ خالی!
تعجب کردم! اینها با کی لج داشتند؟!
مگر "خالی" پسوند نبود؟!
حالا چه فرقی میکرد... محمدِ خالی یا محمدِ طاها!
اسم،اسم است دیگر.