دلم میخواهد یک روز عصر بروم کافه کتاب و توی این کافه یک جای دنج پیدا کنم؛یک جای دنج و پر نور؛از همانهاکه همینگوی گفته بود.

امیدوارم شلوغ نباشد؛من آدم اجتماعی ای نیستم و اتفاقا خیلی هم آدم گریزم.دلم میخواهد خلوت باشد.از همهمه و شلوغی خوشم نمی آید؛از نور زیاد هم خوشم نمی آید.همینکه یک میز و صندلی آن گوشه ها پیدا کنم کافی ست.حتی دلم نمیخواهد چیزی سفارش دهم.شاید تنها یک شکلات داغ.از این قرتی بازیها خوشم نمی آید.فقط میخواهم یک جایی باشد مثل جایی که الان هستم تا بتوانم خودم باشم.و نه آن آدمی که دیگران سراغ دارند.