اینجا یک گورستان متروکِ حسابی ست. جایی که تابوت دراکولا برای مدت‌های بیشتر و بیشتری باز نمی شود. کنت دراکولا ، برای مدتی نمی خواست بیرون بیاید. حالا، نمی تواند. لولاهای روغن کاری نشده زیر باران های اخیر، به کلی زنگ زده اند و به سختی در جای خود حرکت میکنند. قوای تحلیل رفته ی جناب کنت به او اجازه ی خروج نمی دهد. فکر می کند.میبیند چندان هم مایل به بیرون آمدن نیست. مایل به تعقیب و ترغیب دختران جوان سرمست نیست. به نزدیکی آدم ها. و بعد، نشان دادن چهره ی حقیقی اش. کنت دراکولا میخواهد مستقیما برود سر اصل ماجرا؛ فرو بردن نیش در گردن یک انسان بدون تمام رمانتیک بازی های مقدماتی.

دراکولا خسته است. از  تمام خون خواری هایی که  به نام او تمام میشود در حالی که هر یک از آدمها، هر شب و روز، چنگالهایشان را دور گلوی یکدیگر فشار می دهند و نیش هایشان را چنان با ظرافت در گلوی قربانی فرو می کنند و سپس  با عطشی دیوانه وار  از خون یکدیگر می مکند وخیالشان راحت است همه چیز درست پیش رفته است. دراکولا از جای نیش هایی که در روز ثبت می شود خسته شده است.

هنوز هم تمام خونخواری ها را به پای کنت دراکولا می نویسند.