ارتباط خانم ویلیامز با آدم ها  عادی نیست. جوری نیست که بتواند در مقایسه با روابط همسن هایش به نتیجه ی راضی کننده ای برسد. خانم ویلیام حتی یک دوست درست و حسابی ندارد. اما یک نفر هست که با یکدیگر فقط درباره ی آهنگها حرف میزنند و برای هم موسیقی و آهنگ های محبوب شان را می فرستنده و ماجراهای پشت آن را تعریف می کنند. این یک رابطه ی آهنگین است:دی و او این رابطه را دوست دارد. هر دو طرف از این قضیه آگاه و راضی اند و هیچوقت سعی نمی کنند رابطه شان را به پله های بالا تر یا ابعاد وسیعتری برسانند.لزومی هم ندارد.

خانم ویلیامز یک رفیق مجازی هم دارد که تقریبا سه چهار سالی ست که با هم در ارتباط اند. این رابطه از نوع درد و دل و نالیدن است. تنها وقتهایی که حال دل شأن خوب نباشد به یکدیگر پیام میدهند و باید بگویم این یک رابطه ی فوق العاده و حال خوب کن است. البته آنها شادی را هم امتحان کردند و برای مدتی موجب دور شدن شان شد. 

و آخرین رابطه ی خانم ویلیامز که میخواهم درباره ش پرده برداری کنم، رابطه ی قهوه ای ست. قهوه ای نه! قهوه،نسکافه. چهارشنبه ها، بعد از کلاس ادبیات. در بوفه ی دانشگاه. نشسته روی سکوی پهن پنجره های بزرگ و کدر بوفه. جایی که آفتاب گرم و زردی می تابد و میتوانی پسرهایی را ببینی که از پارکینگ بیرون می آیند. خانم ویلیامز همیشه منتظر است دوباره همانی را ببیند که ژاکت بیسبالی آبی با آستین های سفید داشت . اما تابستان شده. پسر ها دیگر جذابیتی ندارند. انگار تمام چیزی که خانم ویلیامز روی اش کراش زده بوده است یک ژاکت بیسبالی بوده.

؛ آبی با آستین های سفید.

پ.ن: یک جور ارتباط دیگر هم هست؛ ارتباط پوستری. آنها فقط از پوستر هایی که به دیوار اتاقشان میچسبانند برای هم عکس میفرستند.