نمیشود گفت دارم درباره ات فانتزی بافی میکنم چون خوشم امده! اما بگذار یک چیزهایی را شفاف سازی کنیم. یا حداقل درباره شان کمی گپ بزنیم(!)

این چیزهایی که قرار است سرهم کنم تاحدود زیادی شبیه تصویر سازیِ پیپ( از کتاب ارزوهای بزرگ چارلز دیکنز، در ابتدایی ترین سطرها) از روی سنگ قبر پدر و مادرش است درباره ی اینکه آنها میتوانستد چه شکلی باشند. چنان که اشکال و حروف روی سنگ قبر پدر پیپ، تصویر یک مرد چهار شانه و قوی بنیه برایش ایجاد میکرد.حرف من هم همین است؛ از نظر من جورج یک ادم مو زنجبیلی ست. موهای قرمز مجعد. درباره ی کک و مک ها چندان مطمئن نیستم. اما با آن مشکلی هم ندارم طبیعتا. و چشم ها؛ دلم نمیخواهد چشم های باریک و نافذی(hunter eyes) داشته باشی. همین که چشم هایت بخندد مناسب تر است.

در واقع این تمام چیزی ای ست که میخواهم درباره ات بدانم. اما! هیچ خودت را اذیت نکن. جورج بودن بیش از هرچیزی کافی ست.

جورج، این روز ها سعی میکنم همزمان با خواندن کتاب کار عمیق (deep work) کمی روی دوپامین دریافتی دقت کنم. و از گوشی و اینترنت شروع کرده ام ؛ این ابزار هرزه ای که باعث میشود عملا دوپامین صاف و ساده ای که قبل تر  خواندن یک کتاب به من میداد به کلی محو و بی ارزش شود.  در واقع قدم اول را هم سفت برداشتم. اینطوری که تا ساعت شش بعد از ظهر گوشی ام را چک نکردم. بعد از یک هفته سنگر خانه را ترک کردم و رفتم بین دار و درخت ها کتاب خواندم. بدون گوشی هوشمند، بدون ساعت، بدون غذا، بدون ادمی که همراهم بیاید. فقط و فقط یک کتاب. 

میبینی؟ تمام این چیزهای کوچک باعث میشوند اخبار استرس آوری که این روزها منتظرش هستم کمرنگ تر شوند! فعلا تصمیم گرفته ام به فانوس توی دست هایم قانع باشم؛ فانوسی که فقط تا یک قدم جلوتر را روشن میکند.