قول داده ام خودم را با آثار جین آستین خفه کنم.‌وقتی از ردیف اولی های پرحرف و ادعای کلاس بین الملل تهوع میگیرم و نمیتوانم بروزش دهم ، به جین آستین پناه میبرم. خدا میداند قصدشان از بلند کردن آن دستهای دراز و باز کردن دهن های گشادشان فقط و فقط اثبات یک"من میدانم "است. هیچوقت اشتیاقی برای کشف و کنجکاوی برای دانستن وجود ندارد. وقتی نظاره شان میکنی ، وقتی زل میزنی توی چشم هاشان ، چیزی وجود ندارد.خالی ست- این چیزها را با فلسفه ی همه بد اند جز خلافش ثابت شود مینویسم و قصد اصلاح خودم را هم ندارم!-
به محض تمام شدن این هم نشینی اجباری ، نوبت اتوبوس هاست! برخلاف تمام این نچسب های عنق، اتوبوس ها دلنشین اند. حتی یکی از انها که رنگ اش سبز-آبی ست صندلی های خوب و راحتی دارد و راننده اش دیوانه نیست؛ ترمز های یکهویی نمیگیرد و ایستگاه ها را رد نمیکند. عصر ها معمولا صندلی های خالی زیادی پیدا میشود. می توان راحت دو صندلی را به تصرف خود درآورد و جین آستین خواند. با نورثنگر ابی شروع کردم. تصورم این بود شباهت زیادی با نقش اصلی دارم.اما نداشتم. بطورکلی ، تمام آثارش تکراری ست. این را من میگویم و یک نقد مخرب نیست.خدا می داند حتی سازنده هم نیست. جوری ست که حس اش کردم. یک شکست عاطفی بوده و پس از آن جین آستین نتوانسته به روش دیگری فکر کند. تمام وجود و ذهنش حول یک محور چرخیده.کاترین نورثنگر ابی همان شارلوتِ سندیتون است و شارلوت همان جین؛الیزابت بنت همان جین است؛ترغیب همان جین ای ست که بعد از سالها معشوق قدیمی اش را ملاقات کرده.
میخاهم بگویم عشق اینجوری ست. می ماند. تورا دور خودش میچرخاند. اما هرگز تمام نمیشود.هرگز نمی رود. هر قصه ، همان است. همان ردپا را دارد. حالا هی اسم ها را عوض کن؛ جای مستر ویزلی بگو آقای کالینز. ما که نمیفهمم خانوم آستین! 

+عنوان،اسم مینی سریالی درباره ی غرور و تعصبه.و ایده ی هیجان انگیز و جالبی داره.چیزی که امیدوارم تمام قوانین این جهان رو بشکونه و برام اتفاق بیوفته!